به جامعه علمی بگویید مرا محکوم نکنید من مسکنم بر درد های انسانها
مرا به پدید آورنده سرطان ها محکوم نکنید اینها خودشان قبل از من بودند
به جامعه علمی بگویید مرا محکوم نکنید من مسکنم بر درد های انسانها
مرا به پدید آورنده سرطان ها محکوم نکنید اینها خودشان قبل از من بودند
نبودنت مثل تمام کردن سیگاری است در نیمه شبی برفی..
وقتی تمام دکه های شهر بسته اند.
اوضاع حالم چطوره دکتر ؟
دکتر : همراهت کسی هست ؟
آره تو جیبم ؛ سیگار و فندکم …
ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﻴﮕﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﺭﻳﺰﻡ …
ﺷﺎﻳﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭستت ﺩﺍﺷﺘﻢ !
عادت ندارم سیگارم را با آتش دیگران روشن کنم !
دلم با آتش دیگران سوخت برایم کافی بود …
یک نخ سیگار کشیدم و هرکس دید گفت : چه نقاش زبردستی ؟!!!
حالا که هستی کام می گیرم از عمق “بودنت” و دود می کنم همه فاصله ها را با یک پک عمیق از “داشتنت”
بیخود از این شهر به آن شهر نکن …
تو همینجایی ، داخل همین پاکت ، لابه لای همین چند نخ سیگار
من باید تو را دود کنم که نمی کنم !
نخی سیگار مانده برایم
برای همه دلتنگی هایم
من و شب و تنهایی و سیگار
کوله بار غم و تکیه بر دیوار
پک اول به حرمت دلم
پک بعدی به حرمت دلت
به حرمت دلم که بی صدا شکست
به حرمت دلت که باور نکرد و رفت
بیخود از این شهر به آن شهر نکن …
تو همینجایی ، داخل همین پاکت ، لابه لای همین چند نخ سیگار
من باید تو را دود کنم که نمی کنم !
به چه آسانی ترکم کردی و من به چه آسانی سالهاست که در ترک همین پک آخرم !